خداسپردمش بهت مواظب عشقم بمون

آرام تر قدم بردارید اینجادلی راشکونده اند

خداسپردمش بهت مواظب عشقم بمون

آرام تر قدم بردارید اینجادلی راشکونده اند

مخاطب خاص

بعداز18ساعت بیهوشی.18 ساعت مرگ.خواب میدیدم لحظه تولدم را.برایم سوال بود عصب های بند نافم به من ختم می شد یا مادرم.درد بریدنش را کداممان کشیدیم؟ چشمانم را که باز کردم سعی کردم به فرشید زنگ بزنم اما اون خانومه گفت اعتبار کافی نیست. دیشب فقط چند تنفس کوچولو روی رگه های سفیدی داشتم که تو از اسمشان هم میترسی. میترسم.دوباره به هوش امدم.به دنیا امدم. هرچند بدنم هنوز سرد است.سرم هنوز سنگین است.حالت تهوع دارم.شاید قفل باشم.یک کلمه هم هنوز حرف نزدم حتی با خودم. دیشب برای چند ساعتی فراموشت کردم.اما لعنتی از فکر تو هوشیار شدم دوباره.اصلا حالم خوب نیست.کاش میشد لااقل اسمت را بنویسم.نمی شود.کاش این را بخوانی.کاش می شد فراموشت کنم.نشد نشد نشد.همه فکر میکنند شادم.لا اقل خوب است فرشید یک چیزهایی می داند.دیشب حال عجیبی داشتم.هرچند به پای کنار تو نشستن ها نمیرسید ولی عجیب که بود.مثل تو عجیب بود.مثل تو خاص بود.اما یک چیز جالب داشت من در هر صورت شبیه خودم بودم.شبیه خودم بدبخت بودم.شبیه خودم روانی بودم.هنوز حالت تهوع دارم.هنوز بدنم سرذ است.هنوز زبانم نمیچرخد.به خدای خودت سوگند باورم نمیشود تو باز هم فراموش نمیشوی حتی با ابرهای سیگار.. پ ر و ا ن ه ه ه ه ه ه
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد