سلام بازم اون احساس تنهایه اومده سراغم کاشکی اینجابودی وبه اون احساسه نشونت میدادم وبهش ثابت میکردم ک تنهانیستم وتورودارم... وای دلم برای دردودل کردن باهات خ تنگیده،نمیدونم وقتی اینجاشرومیکنم ب نوشتن واقعاچیزی ازدلتنگیام کم میشه ی فقط دارم خودموگول میزنم؟ این روزاحواست بهم هست؟حواست هست ک روزام چجوری دارن سپری میشن؟ب خیال نبودنت دارم ازعالم وآدم بهونه میگرم انگاری سراینکه ازدستت دادم همه بم طلبکارن... نمیدونم چم شده بازدیگه دوروبریامم دوس ندارم واونام نمیتونن آرومم کنن،پروانه حواست هست؟میفهمی ک دارم چی میگم؟ دیگه کم آوردم غیرازتوهیشکی نمیتونه آرومم کنه... دلم میخوادباصدای بلنددادبزنم وبگم:پرییییییی کجای؟ حتماالان پیش خودت میگی بابااین پسردیوونس خله،آخه اونکه هیچوقت منونداشته دلش براچی من تنگ شده؟ نمیدونم چیزای ک اینجامینویسم و میخونی ی ن ولی چیکارکنم تنهاراه حلم اینه،ن میتونم ببینمت و ن صداتومیشنوم،ن اجازه دارم بت اس بدم واقعادیگه نمیدونم چ جوری خودموآروم کنم...