ساعتها زیر دوش می نشینی و به کاشی های حمام خیره می شوی
غذایت را سرد میـخــوری نــاهـار را نصـفه شب صـبحــانـه را شـــام لباسهایت دیگر به تــو نمی آیند.. همه را قیـچـی مـی زنـی ساعتها به یک آهنگ ِ تکراری گوش می کنی شبها علامت ِ سوالهای ِ ذهنت را می شمری ، تـا خوابت ببرد تنهایی از تو آدمی میسازد ، که دیگر شبیه ِ آدم نیست