به فصل سرد کلاغ قصه رسیدم
به شماره افتاده نفسهایم
بالا نمی آید
هنوزهم برایم این حس غریب است
غریب تر از غربتم حتی در اتاقم
چشمانم را میبندم بغض تمام وجودم را له می کند
خاطرات تا جنون مرگ آزرم میدهند
آنقدر که شب های سیاهم پر از ســـرخیست
سرخ به سرخی خون
هنوزهم بهانه ی نبودنت را از خاطرات می گیرم
خنجرهایی بر پشت این دل نوشته
امـــــــــا
قرارمان این نبود
قرارمان هرس شاخه های اضافه بود
ریشه زدن برای چیست
قرارمان آسمان و ستاره چین بود
ابری کردن آسمان برای چست
کمی آهسته منم مـ ـــ ـــن
رضایت برای نابودیم برای چیست
هـــــــــــــــــــــی کهنه رفیق با تو ام
قرارمان کشتن تنهایی بود
تــــو بگو خندیدنش به من برای چـیــســـت
روز آمدنت یاد هست
با آغوش گرم پذیرفتمت
خدا حافظی و گریه من با این دل نوشته تلخ برای چیستــــــــــــــــــــــــــ
باشه می روم
امـــا تو بگو زنده ماندنم دیگر برای چیست....
هــــــــــی بگذریم
دلــــــــتـــنـــگـــتــم
همین...